جوونی...!(ادامه)
نوشته شده توسط : سولماز

به نام خدا

از جایم بلند شدم و به سمت در رفتم.

سهیل گفت:خواهش می کنم.دوستام منو مسخره می کنن.

گفتم:یه خورده از میلاد یاد بگیر. به جای این سوسول بازیا یه خورده به فکر درس و مشقت باش...می خوای آبرومون رو ببری.

سهیل عروسک سگ بزرگ پشمالوش رو بغل کرد و روی شکمش گذاشت و دمر روی تخت دراز کشید.

از اتاق بیرون رفتم.دلم براش می سوخت،خودمم می رم بیرون می بینم پسرای همسن و سال اون چطوری می گردن.هر چی نباشه تو تهران این مسائل بیشتره.

رفتم تو آشپزخانه آب بخورم که تلفن زنگ زد.مامان که رفته بود تو اتاق، بابا هم روی کاناپه جلوی تلویزیون خوابش برده بود.تلفن رو زود برداشتم.

من:الو،بفرمایید...

-...(حرف نمی زد ولی صدای نفسش رو حس می کردم.)

من:الو،الو،بفرمایید..

-الو،سـ..سلام...

صدایش برام آشنا بود.صدایی که سال ها منو تنها گذاشته بود.صدایی که در گذشته همیشه در گوشم زمزمه می کرد.«دوستت دارم! عاشقتم!»

نمی دونستم...یکباره رنگم سفید شد...نمی دونم ...اگه پدر و مادرم می فهمیدن چی می گفتن و چه کار می کردن.تلفن رو قطع کردم.

نفس نفس می زدم.شک نداشتم که دوباره زنگ می زند.ولی فکر کنم اون حالت مرا درک کرد و دیگر زنگ نزد.یعنی بعد از سال ها چه کار داشت؟با خود فکر می کردم نکنه مشکلی پیش اومده باشه...نکنه...

عصر شد...هنوز سهیل از اتاقش بیرون نیامده بود.هیچکس به او فکر نمی کرد حتما بابا مامان فکر می کردن داره درس می خونه.ولی باید این احتمال هم می دادن آخه درس چقدر..!دلم براش می سوخت.

یه چیزی توی ذهنم می گفت:«...ساناز بیا!بیا!بهت احتیاج دارم.»

با خودم گفتم حتما این تلپاتیه منو داداشیمه.در اتاقش رو زدم.صدایی نیومد. بازدوباره زدم و گفتم:رخصت می دید سهیل خان.

ولی بازم جوابی نداد.در را آرام باز کردم.سرم را از لای در تو بردم.دیدم سهیل گوشه ی اتاق نشسته...سرش رو گذاشته رو پاهاش.درست مثل موقعی که بچه ها قهر می کنند.

رفتم تو و در را پشت سرم بستم.آروم آروم رفتم و روی تختش نشستم.لبه ی تخت که من نشسته بودم تا دیوار یک جای خالی داشت که سهیل آنجا نشسته بود.

سهیل سرش رو آورد بالا.گفتم:« عجب نمایشی بازی کردیما...یکی ندونه فکر می کنه چی شده بود و ما چه شکلی هستیم.»

در واقع اون قسمت که من رفتم تو اتاق سهیل با هم شوخی می کردیم و بازی بازی اون حرفا رو می زدیم.سهیل خیلی وقت می رفت آرایشگاه مویش را درست می کرد.همه ی این حرف ها بازی روزی بود که اولین آرایشگاهی که فشن می کرد در تهران باز شد و سهیل داشت منو راضی می کرد.

نفسی بلند کشید اما چیزی نگفت.

شرایط خانواده ی ما طوری بود که برنامه ای برای درک بچه ها وجود نداشت.مدت ها بود که سهیل  برای مسئله ای ناراحت بود ولی حتی مادرم آن را نمی فهمید و برایش اهمیتی نداشت.

دستش را گرفتم و کشیدمش بالا ولی او روی تخت ولو شد پشتش را به من کرد. گفتم:(سُخِنگ) چیزی شده؟چرا امروز تو اینجوری شدی؟قوبونت برم که اصلا توی خونه درست و حسابی نبودی که بگم جر و بحثت شده!خب چی شده بگو دیگه...!

  همینطور که سرش بین دستانش بود و روی تشک تختش بود گفت:هیچی!ولم کن!برو بیرون!

منم رویش افتادم و با دستانم دستانش را گرفتم و سرم را روی سرش گذاشتم و چشمانم را بستم.هر بار ما همدیگر را بغل می کنیم احساس خیلی عجیب و خوبی بهمون دست می دهد.

دستم را از لا به لای دستانش به صورتش رساندم.رفتم لپش را بکشم که گونه های خیسش را لمس کردم.بلند شدم و با دو دستانم بلندش کردم و به حالتی که روی تخت رو به روی من نشسته بود من با دستانم او را نگه داشته بودم،به من نگاه کرد و داشت گریه می کرد.

با حالتی نگران گفتم:«چی شده؟» و پریدم بغلش کردم.

چند لحظه ای حق حق کنان گریه کرد.من هم او را نوازش می کردم.آرام که شد رهایش کردم و روی صندلی کامپیوتر رو به رویش نشستم.او در  حالی که با دستانش اشکش را پاک می کرد به من گفت:«چیزی نیست...تو برو.»

چاره ای جز رفتن نداشتم.وقتی از جایم بلند شدم و در را باز کردم گفت:«گفتم چیزی نشده...بی خودی نگران نشو.»

مامان رو به رویم بود.داشت با عجله به اتاقش می رفت.ناگهان ایستاد و گفت:«چی شده این خواهر و برادر اینقدر امروز پیش همن.»

این را گفت و خندید و رفت.اصلا متوجه حالت نگران و ناراحت من نشد.

به اتاقم رفتم و موقعی که می خواستم در را پشت سرم ببندم سیهل در اتاقش را باز کرد و محکم بست.همین طور که داشت می رفت مادر در اتاقش را باز کرد و گفت:چه خبره؟چرا انقدر  محکم.

سهیل از روی اپن سوییچ را برداشت و بدون آنکه به پشت سرش نگاه کند کلید را بالا برد و تکان داد و گفت:من ماشین رو بردم.

مامان داد زد:کجا...؟زود بیا می خوام برم جایی کار دارم...

او هم بی اعتنا را را بست و رفت.





:: بازدید از این مطلب : 110
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 2 فروردين 1395 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








x
با سلام آدرس چت روم عوض شده است برای ورود اینجا کلیک کنید !

اول چت

با تشکر مدیریت چت روم